سـَلِ المصانعَ رکباً تهیم فی الفلوات | تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی | |
شبم به روی تو روزست و دیده ام به تو روشن | و إن هـَجرت سواء عـَشـِیَّتی و غداتی | |
اگر چه دیر بماندی امید برنگرفتم | مضی الزمان و قلبی یقول إنک آتی | |
من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم | اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی | |
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد | و قد تُفتَّشُ عینُ الحیوه فی الظلمات | |
فکم تـُمَرِّرُ عیشی و أنت حاملُ شهدٍ | جواب تلخ بدیعست از آن دهان نباتی | |
نه پنج روزه عمرست عشق روی تو ما را | وجدت رائحه الوُدِّ إن شممت رُفاتی | |
وصفت کلَّ ملیحٍ کما یـُحـبُّ و یرضی | محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی | |
أخاف منک و أرجو و استغیث و أدنو | که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی | |
ز چشم دوست فتادم به کامه دل دشمن | أحبَّتی هجرونی کما تشاء عداتی | |
فراقنامه سعدی عجب که در تو نگیرد | و إن شکوتَ إلی الطیر نـُحنَ فی الوکنات |
نوشته شده در ساعت 20:33 توسط بهروز حیدربکی|
برچسب : نویسنده : amoozeshearabic بازدید : 117